هیــــچ مگو

ساخت وبلاگ
یک دختر هندی به اتهام شبیه کردن ظاهر خود به مردان به منظوراغفال دختران ثروتمند و دریافت مهریه از خانواده آنها، بازداشت شد. داستان از آنجایی آغاز شد که این دختر یک نام جعلی مردانه به اسم «کریشنا سن هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adidevar0 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 21:48

  چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adidevar0 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 20:51

یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلواعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!  شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم! در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکاران هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adidevar0 بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 20:51

یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن برگ های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند و شاخه از کارش بسیار لذت می برد.برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان در مقابل افتادن مقاومت می کرد. باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین و چند بار خودش را تکاند تا اینکه به ناچار برگ با تمام مقاومتی که داشت از شاخه جدا شد و بر روی زمین افتاد. باغبان در راه بازگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد بی درنگ آن شاخه را از بیخ قطع کرد. شاخه بدون آنکه مجال برای اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد که ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت : اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : ترجمه داستان برگ سبز, نویسنده : adidevar0 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35

بانوی شهر من! بعید می دانم مقابل نگاه مردم شهر و میان کوچه و بازار و محله‌هایش کسی با پوشیدن "ساپورت" در روز رستاخیز نیز "support" شود!!! انتخاب با تو است......!!! هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : بانوی شهر من,بانوی شهر من هانیه,شهر بانو منصوریان, نویسنده : adidevar0 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35

«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیله راه آهن جنوب  تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند . در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیه دیوارها را ماستمالی کردند.»همانطوری که ملاحظه شد قدمت ریشه تاریخی این اصطلاح از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال ۱۳۱۷ شمسی برگزار گردید و مدت ها موضوع اصلی شوخی های محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد مورد استفاده و استناد قرار می گیرد. هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adidevar0 بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35

دیگران را ببخشید…بی عقلی ، تهمت ها،خیانت و بی ادبی نشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.انسان های نارس این موارد را زیاد دارند ؛ شما انسانی رسیده باشید!با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید ، و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید…از کنار این ها رد شوید … اگر هوای دلتان ابری شد و چشم هایتان باریدند،بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشند برای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده استاینجاست که دل بخشنده شماچشمه جوشانی می شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است. هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : دیگران را ببخشید,قبل از خواب دیگران را ببخشید, نویسنده : adidevar0 بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35

پروردگارا 

             

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم                          

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

مادرم مادر نبود فرشته بود

ادامه مطلب
هیــــچ مگو...
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : مادرم فرشته بود,اون فرشته مادرم بود,اون فرشته مادرم بود دانلود, نویسنده : adidevar0 بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35

هیچ چیز بهتر از این نیست، در دنیایی که عشق با دروغ عجین شدهمهربانی دستانی که همواره محبت می آموزدو نگاهی که دلت را با شمع امید شلعه ور می سازدهیچ چیز بهتر از این نیست،در لحظه های پریشانی، یک تورا داشتن که فقط خاطرت را می خواهد هیچ چیز بهتر از این نیست،نفست، چشمانت، لبخندت، عشقت...هیچ چیز و هیچ چیز برای من بهتر از این نیستیک تو را داشتن که به کل دنیا می ارزد (مهرداد حبیبی)   هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : یک شب تو را مهمان کنم,یک روز تو را میبوسم,چون تو یک راهب نیستی, نویسنده : adidevar0 بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35

تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم یک و نیم کیلو سبزی خوردن! همسرم آمد، بدوبدو خریدها را خانه گذاشت و رفت که به کارش برسد...  وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم! یک و نیم کیلو نبود! از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد.  حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد! بله، تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون، نایلون خرید را هم خیس کرده بود.  در بهت و عصبانیت ماندم، از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟! و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم.  ولی بی خیال شدم، توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم شب که آمد یک تذکر درست و حسابی میدهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی هیــــچ مگو...ادامه مطلب
ما را در سایت هیــــچ مگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adidevar0 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 9:35